Estekannalbeki

Friday, October 20, 2006


peace

واقعا نمیدونم دیگه توی این وضعیت درس و کار و گرفتاری وبلاگ نوشتنم چی بود آخه؟


میدونید الان دو راه جلوی پام هست
یا بزنم بشم از این جهانگردها و برم دنیا رو با کوله پشتی بگردم و قید زندگی ساختن و کار پیدا کردن رو بزنم و تشکیل خانواده و این حرفها رو بیخیال

یا اینکه بعد از درسم شغل بگیرم و کار بکنم و خونه بخرم و فکر شوهر و بچه باشم خب گاهی هم برم دنیا گردی


هوووووم


بعله
جفت پیدا کردن و لونه ساختن و بچه داشتن توی خونمونه
فکر کنم خیلی هم خصلت خوبیه

هیچ کدوم از موارد بالا هم بد نیستن هر کدوم کیف خودشو داره

بگذریم

این دی اچ ال هم که گندش رو درآورده
این بسته من کو پس
باز دم کریسمس شد و اینها گیج بازیهاشون شروع شد

من برم مشق بنویسم

آه چایی چه میچسبه الان ( میترا اینو واسه تو گقتم که حرص بخوری)
به به چایی اونم لیوان ترکی

با کلی نقل و قند
چه شود

ها ها ها
میگن نظرتون درمورد این که من واسه هالووین زنبور بشم چیه؟

Wednesday, October 11, 2006

خونه رو آب و جارو کردم...گردگیری کردم
لباسهای تابستونه رو جمع کردم
یکی از کمدهامو خالی کردم
مدل اتاقمو عوض کردم تا جا بازتر بشه
لب تاپم رو از میز نهارخوری آوردم روی میز کامپیوتر تا به بهونه میز هر جوری که دلم میخواذ پشتش نشینم
یخچال رو تمیز کردم
بقیه آش رشته هفته پیش رو ریختم دور
ابروهام رو تمیز کردم
با جینگولک چند جمله فارسی تمرین کردم
بهش یادآوری کردم که ته ریششو بزنه و گل بخره (که البته برخورد بهش که خودم بلدم)
رفتم مغازه عربه کلی میوه خریدم
بادمجونها رو پوست گرفتم و گذاشتم توی فر که واسه خورشت بادمجون فردا آماده باشه
اما هنوز کلی کار روی دستم مونده
لاندری بکنم
ماشینو بشورم
وان حمام رو بشورم
و البته یک عالمه مشق که تمومی نداره

مامانم فردا میرسه
باید ظهر برم فرودگاه دنبالش
هیجانزده هستم
چون مثل دختر دبستانی ها ازش اجازه گرفتم که جینگولک هم بازی

قول داده ببینتش

هیجانزده ام





و اینکه

آقا شما مرد بزرگی هستید
تحصیل کرده
دو تا دختر بزرگ دارید
شغل و منصب دارید
احترامتون واجبه
اما با تمام احترامی که واستون قایلم
اما اهمیتی هم به تحویل نگرفتن ها و پشت چشم نازک کردنهاتون نمیدم
دیگه دختر بچه نیستم که بخواید با جذبتون منو بترسونید
به من ربطی نداره که دختر شما هم آمریکایی دیت میکنه
نه من تشویقش کردم و نه تحریکش
اما فقط خواستم بگم که
دمش گرم
ای ول
دستشم درد نکنه
عاقله و درس خونده
اگر از شما هم نظر میخواد بجهت اینه که احترام رو نگه داره
و الا که ترسی نیست

شما آروم بشینید پشت میزتون
تا
ما هم بریم چایی که یکساعت پیش دم کردیم رو بخوریم

بای

Sunday, October 08, 2006

نمیدونم چم شده که دوست دارم هر نیم ساعت یکبار معده عزیزم رو به یک خوراکی و یا شیرینی مزین کنم
یعنی دهنم باید بجنبه و البته تعداد چایی ها در روز زیاد شده

به خاطر گردنم هم نباید ورزش سنگین بکنم
حالا دیگه شما حساب کنید که چجوری نباید چاق شد