Estekannalbeki

Sunday, September 30, 2007

بعضی آدمها فقط و فقط یکبار توی زندگیت پیدا میشن
و اون یکبار رو باید بفهمی و درک کنی و الا که از دست دادیش

چقدر خوشحالم که اون یکبار..اون نفر خاص در زندگی من وارد شد
و چقدر مدیونم که هنوز هم در زندگی من وجود حقیقی داره...
وجودی که در همین لحظه برای یک روز بودن بااون باید چشمهام رو ببندم و آرزو کنم...


میترای عزیزم ...میدونی که من فقط شنونده خوبی هستم و نه متکلم ماهری....
اما فقط خواستم این چند تا جمله رو بنویسم تا یادم بمونه برای بودن با تو هر چند از راه دور چقدر شکرگزارم....

ممنون که هستی


ممنون

Sunday, September 23, 2007

آدمهایی که در حد معقولی دیوانه اند رو خیلی دوست دارم.

حوالی پنج صبح از گرفتگی پا بیدار میشم...
از زیر پتوی گرمم میام بیرون تا راهی رفته باشم و درد پام رو مثلا خوب بکنم...
هوا سرد شده

پرده اتاقم رو که میزنم کنار ماه نصفه و نیمه اون بالا افتاده...وضعیت ترحم آورش دقیقا مثل وضع پای من میمونه....ها ها

تقریبا اولین باریست که از دیدن ماه لذت نمی برم....


عجیبه؟!

میگم من نخواهم الگوی دیگران باشم باید چه کنم؟

اونوقت اگر نخواهم سرمشق باشم چی؟ چه کسی رو باید دید؟

راه رفتن در هوای خنک شب و گوش کردن به دوخوانی بوچلی و جیپسی کینگ را عشق است

Monday, September 17, 2007

شده از زور خنده از روی صندلی با***بخورید زمین

امشب این اتفاق برای من افتاد
که البته جاش هنوز هم درد میکنه

خب توی خونه ما دو تا چیزی که خیلی موقع ها فراموش میشه
یکی نخ دندون هست و دومی ریسایکل کردن

نخ دندون که دیگه گفتنش فایده ایی نداره چون کسی گوش نمیکنه
اما ریسایکل رو دیگه نمی تونم کوتاه بیام...
امشب محبورشون کردم کاغد و پلاستیک ها رو از سطل آشغال بردارن و بیاندازن توی پاکت بزرگی که مخصوص اینکار گذاشتم

حتی گاهی برای خرید خونه هم بساطی داریم
هر چی من دنبال شیر و ماست کم چربی و سبزی و میوه تازه ام همخونه ها اهل شیر دو درصد و کنسرو و غذای یخ زده....

چاره چیه؟

Saturday, September 15, 2007

انگشترم گم شده
انگشتر انگشت دست چپم


بدتر از اون اینکه حتی انگشتی هم که نگهش می داشت سوخته

سرخ و زخم شده


درد و سوختگی و انگشتر گم شده ام مهم نیستن فراموشم میشه

اما جای سوخته اش رو چی کار کنم

زندگی مثل یاهو مسنجر میمونه

کلی سعی میکنی که آدمها رو توی لیستت اضافه کنی و بعد
برای اینکه مزاحمت نباشن قایم میشی و با چراغ خاموش میایی آنلاین ...

Sunday, September 09, 2007

از الان برنامه هفته دیگه رو ریختم
صبح شنبه بعد از اینکه درس رنگ روغن رو با شاگردم رو تمام کردم
کایت بزرگ رنگیم رو برمیدارم
میرم شورلاین جایی که یه دشت بزرگه و همه کایت بازها میان اونجا
و برای ساعتها کایت بازی میکنم

و حتما هم مثل دفعه قبل با پوست سوخته برمیگردم خونه

دفعه پیش پوست روی شونه هام اینقدری سوخته بود که تا مدتها کنده میشد و میریخت


این کار من رو شاد نگه میداره
من رو یاد بادبادک درست کردنها توی ظهرهای تابستون میندازه
که با وجود اینکه داشتیم از گرما هلاک میشدم اما باز هم دست بردار نبودیم



از الان شوق هفته دیگه رو دارم....:)