Estekannalbeki

Wednesday, August 30, 2006

Last Night was belong to me, I would call it "My Night"! It was mine...You know, the white Shoes in your dream came true.
We made it all.
Thank to you.

Tuesday, August 15, 2006

یکی از دوستان دو آتیشه ما که البته یک نقاش معروف هست و با شوهر نویسنده اش در پاریس زندگی میکنه
سفارش اکید کرده که فیلم The Last Supper رو ببینم
امروز قراره برم بگیرمش و بعد از شام نگاهش کنیم


داشتم امروز عکسهای چند سال پیش رو نگاه میکردم وقتی که موهام بلوند بود و تپلی تر بودم....
روزایی که خیلی سخت بودن..نه اینکه الان آسون شده باشه ها نه...فقط انگار اون موقع ضعیف تر و ترسو تر بودم و حالا پوست کلفت و کله خراب
سعی کردم از گذشته همه چیز رو از یک صافی بگذرونم و تکه های خوبش رو نگه دارم و بقیه رو بریزم دور.... تا حالاش که خوب پیش رفته
سخت اما مسرت بخش :)

دیشب یک خواب بد میدیدم...خواب یک تصادف خیلی وحشتناک....
هنوز نمیتونم صحنه هاش رو فراموش کنم
خیلی بد بود....وحشتناک بود

اوه دارم امروز طرح کاکتوسم رو میندازم روی کاغذ..این دفعه بجای رنگ روغن گواش کار میکنم
میخوام یک کاکتوس تنهای عجیب و غریب رو بکشم..با برگهای شفاف
و تیغهای تیز کوچیک


پ.ن
گاهی فقط یک ایراد جزیی..یک تفاوت نا محسوس میتونه راه و سرنوشت آدمها رو عوض کنه...نمیگم بد یا خوب...ولی تنها یک نکته ناچیز...تصمیمهای بزرگی رو به همراه داره...
جالبه نه؟

Wednesday, August 09, 2006

الان که نیمه یکی از شبهای تابستون هست پی بردم که تمام پیغامهایی که روی موبایلم داشتم و مدتها بود سراغشون نرفتم پاک شده
چه پیغامهایی.... یک از یک خاطره انگیز تر
اصلا وقتی حالم میگرفت اینها رو که گوش میکردم خیلی خوبتر میشدم
اما دیگه نیستن... پاک پاک...خالیه خالی
خیلی گریم گرفته
اصلا از شما چه پنهون شاید بخاطرشون گریه هم بکنم
چقدر نداشتن خاطره سخته

Tuesday, August 01, 2006

الان دلم میخواست موهامو صاف میکردم یک تی شرت بنفش میپوشیدم یا شلوار جینم که سر زانوهاش پاره پارست
میرفتم کنار همین دریاچه نزدیک خونمون هوا هم یهو ابری میشد و نم نم بارون میگرفت و
من زانوهامو میگرفتم توی بغلم و همین جور که زل زده به آب فکر میکردم یک موزیک ملایم گیتار میشنیدم....
هیچکسی هم تا مدتی باهام حرف نمیزد.

و به این فکر میکردم که چقدر به راههایی که توی زندگیم انتخاب کردم ایمان دارم و خوشحالم میکنن؟

این آهنگ چاهی چاهی آصف رو شنیدین؟
آدم فکر میکنه میگه چایی چایی بعد یکهو این حس بهت دست میده که دوست داری بری یک دل سیر چایی بخوری.
جالبه گوشش کنید

پ.ن. شاید هم داره میگه چایی چایی؟!

یه جورایی از کار از خونه داره خوشم میاد...با کسی خیلی سر و کار نداری و فقط با ایمیل با مشتریها سر و کله میزنی البته هر چند که در عوضش ماهیانه پول تلفنت سر به فلک میکشه
اما در کل وقتت بیشتر مال خودته و میتونه حتی لپ تاپ رو همه جا دنبال خودت بکشی ار تختخواب گرفته تا کافی شاپ و غیره.
این یک ماهی رو که به شروع تزم مونده رو میخوام خیلی کار بکنم...خیلی کارها...خیلی چیزایی که هی پشت گوش میافته.
میدونی چی میگم که؟!

با سلام به وبلاک استکان نعلبکی خوش آمدید