یکی از دوستان دو آتیشه ما که البته یک نقاش معروف هست و با شوهر نویسنده اش در پاریس زندگی میکنه
سفارش اکید کرده که فیلم The Last Supper رو ببینم
امروز قراره برم بگیرمش و بعد از شام نگاهش کنیم
داشتم امروز عکسهای چند سال پیش رو نگاه میکردم وقتی که موهام بلوند بود و تپلی تر بودم....
روزایی که خیلی سخت بودن..نه اینکه الان آسون شده باشه ها نه...فقط انگار اون موقع ضعیف تر و ترسو تر بودم و حالا پوست کلفت و کله خراب
سعی کردم از گذشته همه چیز رو از یک صافی بگذرونم و تکه های خوبش رو نگه دارم و بقیه رو بریزم دور.... تا حالاش که خوب پیش رفته
سخت اما مسرت بخش :)
دیشب یک خواب بد میدیدم...خواب یک تصادف خیلی وحشتناک....
هنوز نمیتونم صحنه هاش رو فراموش کنم
خیلی بد بود....وحشتناک بود
اوه دارم امروز طرح کاکتوسم رو میندازم روی کاغذ..این دفعه بجای رنگ روغن گواش کار میکنم
میخوام یک کاکتوس تنهای عجیب و غریب رو بکشم..با برگهای شفاف
و تیغهای تیز کوچیک
پ.ن
گاهی فقط یک ایراد جزیی..یک تفاوت نا محسوس میتونه راه و سرنوشت آدمها رو عوض کنه...نمیگم بد یا خوب...ولی تنها یک نکته ناچیز...تصمیمهای بزرگی رو به همراه داره...
جالبه نه؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home