الان دلم میخواست موهامو صاف میکردم یک تی شرت بنفش میپوشیدم یا شلوار جینم که سر زانوهاش پاره پارست
میرفتم کنار همین دریاچه نزدیک خونمون هوا هم یهو ابری میشد و نم نم بارون میگرفت و
من زانوهامو میگرفتم توی بغلم و همین جور که زل زده به آب فکر میکردم یک موزیک ملایم گیتار میشنیدم....
هیچکسی هم تا مدتی باهام حرف نمیزد.
و به این فکر میکردم که چقدر به راههایی که توی زندگیم انتخاب کردم ایمان دارم و خوشحالم میکنن؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home