Estekannalbeki

Thursday, January 03, 2008

گلهای سرخ روی میز خودنمایی میکنند
هر بنی بشری که از کنارم میگذرد مزه ایی میاندازد
که
بوی این گلها مستمان کرده
قدر این همه محبت را بدان
اگر جای تو بودیم دیگر هیچ کم نداشتیم


و الی آخر


من؟

من حتی هنوز کارت روی گل رو نخوانده ام
میدانم شرط ادب است که زنگ بزنم و بابت این همه توجه و محبت تشکر کنم
و یا حداقل تظاهر کنم که ذوق زده ام

او؟
خوشحال از اینکه تمام کارهای لازم را انجام داده
گل گرفته است
شام و نهار گران قیمت دعوت کرده
از بهترین بوتیک های شهر هدیه گرفته
پیغامهای با احساس گذاشته
خانه زیبا و کلکسیون ماشینهایش را از نظر گذرانده


من؟
با تخته سنگ کنار خانه هیچ فرقی ندارم
شیشه ایی که حسرت دست زدنش آرزو شده
میتوانم ساعتها بدون پلک زدن به آدمها گوش کنم دریغ از ذره ایی تعلق


او؟
خوش خیال از اینکه یکی از همین روزها کارت روی گلهای قزمز را بالاخره خواهم خوند



تو؟
در نوبت یک تایید


من؟
در خیال روزهایی که از سرخوشی عشق خیابانها را لی لی گز میکردم
صورتم غیر از خنده کار دیگری بلد نبود
روزگاری که تمام آرزوهای دنیا به دیدار تو ختم میشد
چشمهایم به تصویری که تو از من میکشیدی عادت کرده بود
نوازشهایی که عمق داشت و نه هوس
شومینه ایی که آتش درش میسوخت و ما ساعتها بی کلامی بهم زل میزدیم
ستاره هایی که با هم میشمردیم
حتی خوابهایمان یکی شده بود


ما؟
حرفهایمان را زدیم
قولهایمان را دادیم
هم را با آغوش کشیدیم
و

خداحافظی گفتیم


من اما...زیر قولم زده ام
آدمهای زندگی ام را جدی نمیگریم
قبولشان نمیکنم
آزارشان میدهم
هنوز معیار مقایسه ام تویی
و آدمها حتی به نزدیکی آن معیار هم نمیرسند

تو؟
آنفدر مرا بالا برده ایی که دیگر کسی دستش به گردم هم نمیرسد



اما

قول میدم خوب باشم
مهربانی کنم
دوستشان بدارم


قول میدهم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home