Estekannalbeki

Wednesday, October 11, 2006

خونه رو آب و جارو کردم...گردگیری کردم
لباسهای تابستونه رو جمع کردم
یکی از کمدهامو خالی کردم
مدل اتاقمو عوض کردم تا جا بازتر بشه
لب تاپم رو از میز نهارخوری آوردم روی میز کامپیوتر تا به بهونه میز هر جوری که دلم میخواذ پشتش نشینم
یخچال رو تمیز کردم
بقیه آش رشته هفته پیش رو ریختم دور
ابروهام رو تمیز کردم
با جینگولک چند جمله فارسی تمرین کردم
بهش یادآوری کردم که ته ریششو بزنه و گل بخره (که البته برخورد بهش که خودم بلدم)
رفتم مغازه عربه کلی میوه خریدم
بادمجونها رو پوست گرفتم و گذاشتم توی فر که واسه خورشت بادمجون فردا آماده باشه
اما هنوز کلی کار روی دستم مونده
لاندری بکنم
ماشینو بشورم
وان حمام رو بشورم
و البته یک عالمه مشق که تمومی نداره

مامانم فردا میرسه
باید ظهر برم فرودگاه دنبالش
هیجانزده هستم
چون مثل دختر دبستانی ها ازش اجازه گرفتم که جینگولک هم بازی

قول داده ببینتش

هیجانزده ام





و اینکه

آقا شما مرد بزرگی هستید
تحصیل کرده
دو تا دختر بزرگ دارید
شغل و منصب دارید
احترامتون واجبه
اما با تمام احترامی که واستون قایلم
اما اهمیتی هم به تحویل نگرفتن ها و پشت چشم نازک کردنهاتون نمیدم
دیگه دختر بچه نیستم که بخواید با جذبتون منو بترسونید
به من ربطی نداره که دختر شما هم آمریکایی دیت میکنه
نه من تشویقش کردم و نه تحریکش
اما فقط خواستم بگم که
دمش گرم
ای ول
دستشم درد نکنه
عاقله و درس خونده
اگر از شما هم نظر میخواد بجهت اینه که احترام رو نگه داره
و الا که ترسی نیست

شما آروم بشینید پشت میزتون
تا
ما هم بریم چایی که یکساعت پیش دم کردیم رو بخوریم

بای

0 Comments:

Post a Comment

<< Home